بدون عنوان
از تختم که می اومدم پایین پامو گذاشتم رو پای بابایی و بلافاصله میگم " پام رفت روی بابایی" موس رو برداشتم روی زمین میکشم میگم " اتو میکنه" شعر بارون میاد نم نم پشت خونه عمم ، عمم عروسی داره به جای تاج خروسی میگم "تخم عروسی" مامانی شب احیائ داشت دعا میخوند و با من بازی نمیکرد منم رفتم تو اتاق و گریه میکرد و میگفتم " مامانی چرا پیشم نمیای" کلا با قران و دعا خوندن مامان جور نیستم وقتی میبینم داره میخونه میرم از دستش میگیرم و میبندم بعد کتاب خودم رو بهش میدم تا برام بخونه دیدم مامان داره سبزی میخوره منم یه بوته گنده سبزی که بیشترش خرفه بود برداشتم چپوندم تو دهنم توی حموم لباسارو میند...
نویسنده :
مهرسا
10:02